نابخردی و غفلت در دل دانشمند نیست . [امام علی علیه السلام]
اقلیت
درباره‏ی مصر و دوستان!
شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 7:11 عصر  

*می خواستم درباره ی اوضاع مصر و لبنان و تونس و... بنویسم. اما خب وقتی که هنوز زیاد چیزی نمی دانم چه باید نوشت، الا اینکه سبب ضایع کردن وقت شما و خودم شود؟
*یک زمانی امام چه قدر فریاد می زد که «مسلمین جهان، علیه حاکمان زورگوی شان به پاخیزند.» و از مردم ایران یاد بگیرند و... گرچه که دیر است، اما خدا را شکر، این یکی پیش بینی هایش هم درست دارد از آب در می آید به اذن خدا...
*کاش حوزه ی علمیه ی مان به طلاب خارجی ای که می آیند در قم تحصیل کنند، در کنار «ضَرَبَ ضَرَبا»ی حوزه، آموزش های علمی-عملی مدیریت و رهبری و مهارت های استراتژیکی و حتّا یواشکی: انقلاب مخملی و... هم درس می داد تا اگر احیاناً یک وقتی مثلاً در تونس، یا مصر خبری شد، این پتانسیل مردمی هرز نرود. مگر چه ایرادی دارد رهبر آینده ی این کشورها -چه شیعه و چه سنّی- فارغ التحصیل حوزه ی علمیه ی ما باشد؟؟؟
*باید دعا کنیم. این قیام های مردمی در کشورهای مسلمان نشین، -و به اصطلاح اسلامی- اگرچه از جهتی خوب است، امّا ممکن است خیلی خطرناک هم باشد. عمو سام و انگلیس و جهودها کارشان را خوب بلدند. همه دیدیم در ایران خودمان که 32سال است انقلاب کرده ایم و جای پای مان را محکم کرده ایم، در سال گذشته چند «کَک» به شلوارمان انداختند و این همه باعث بلوا شدند. در لبنان که مردمش، سید مقتدری به اسم نصرالله را دارند، این همه آشوب می کنند و عاقبت هم همیشه معلوم می شود که دستشان توی کاسه بوده. با توجه به تجربه ای که از این کشور ها داریم، هیچ بعید نیست که یک وقت توی انقلاب بی رهبر مردم مصر علیه حُسنی نامبارک هم دستی داشته باشند و یا بخواهند مشکلی ایجاد کنند. باید دعا کنیم. سوره ی فتح بخوانیم و دعای فرج.
*یک خبر دیگری که هست، «پخش قاچاقی سی-دی های سریال مختارنامه در کشور عربستان و سایر کشورهای عربی» است. از دو جهت می شود این را بررسی کرد. اول آن بخشش که فیلم موضوع انقلابی دارد و ممکن است محرک قیام ها باشد.
بخش دیگر اینکه اگر کسی این وسط بخواهد موش بدواند، این سریال به راحتی می تواند باعث تفرقه ی شیعه و سنّی شود.
امّا در هر صورت با توجه به علاقه ای که مردم سایر کشورهای منطقه به سریال حضرت یوسف(ع) نشان دادند،(چیزی در حد جومونگ در ایران!)، می توان به یقین گفت که مختارنامه برای اعراب خیلی جذاب تر خواهد بود.
و شاید بشود با تولید نسخه های این فیلم با زیرنویس های عربی و انگلیسی و تدابیری برای جلوگیری از اختلاف انگیزی مذهبی این سریال، کمکی کرد به هدایت و تحریک قیام ها...
*ان شاءالله هر چه زودتر نوبت عربستان شود و حکومت فاحشه و حرامی اش سرنگون شود تا بتوانیم با خیال راحت به زیارت خانه ی خدا، مزار پیامبر(ص) و قبور اهل بیت(ع) و موالیانشان برویم و برای امامانمان بارگاه بسازیم.
*جایی به نقل از امام خمینی(ره) می خواندم: ما اگر از آمریکا بگذریم، اگر از صدام بگذریم، هرگز از آل سعود نخواهیم گذشت...
*و حرف آخر این که: همه ی اینها بازی است. گره کار جای دیگری است: تا منتظر نباشیم خبری نخواهد شد. تا امام مهدی(عج) نیاید، همه ی مان، بزرگ و کوچک، در حال خاله بازی هستیم!


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
دل‏آشوب
سه شنبه 89 آذر 30 , ساعت 10:23 صبح  

تصویری از عاشورای امسال، چند روز است که عجیب دارد روی مغزم رژه می رود و تا حدودی تصویری واقعی را از عزاداری سیدالشهدا(ع) نشانم داده است.
عصر عاشورا به هیئت عشاق الحسین(ع) رفته بودم. البته مداح اصلی هیئت نبود و به کربلا رفته بود. -خوش به حالش-. اواسط عزاداری بود که به دلیل تنگی نفس -که چند وقت است اذیتم می کند- آمدم بیرون. توی حیاط نشسته بودم و داشتم لباس هایم را تنم می کردم که دیدم جمعیت جلوی ورودی حسینیه کنار رفتند و پیرمردی ته ریش دار، با پیشانی شکسته و صورت پر خون-با بالا تنه ی عریان- و چشمی گریان، از حسینیه بیرون آمد و با پاهای برهنه به کوچه رفت تا در حیاط خانه ی روبرویی سرش را بشوید و پانسمان کند. تا اینجای کار همه چیز طبیعی بود و عادی. لباسم را که پوشیدم و به خیابان آمدم تصویری را دیدم که روی مخم راه می رود:
پیرمرد، گوشه ی کوچه استاده بود و در حالی که پیراهن و زیرپیراهنی به تن نداشت و یک شال انداخته بود روی دوشش -زخم سرش را هم با یک شال مشکی بسته بود- داشت سیگار می کشید و آرام آرام گریه می کرد.

با دیدن این صحنه مو به تنم راست شد و فهمیدم که عزای امام حسین(ع) خیلی چیزها سرش نمی شود...

***

اَلسَّلامُ عَلی مَن بَکَتهُ مَلیکُ السَّماءِ...


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
یک سوزن به خودمان!
جمعه 89 آذر 19 , ساعت 1:35 عصر  

این یادداشت را برای یک نشریه ی قزوینی نوشته ام:

1. دست آدم که کثیف باشد، مداد و خودکارش هم کثیف می­شود و نوشته­ی آدم را کثیف می­کند. چشم و گوش خواننده­ای هم که نوشته را می­خواند، اگر حواس­ش نباشد، کثیف خواهد شد...

2. عادت کرده­ایم که همیشه به اصلاح دیگران بپردازیم. در امر به معروف و نهی از منکر هم، بر عکس سایر موقعیت­ها که بر بقیه سبقت می­گیریم، بقیه را بر خودمان مقدم می­داریم. شاهد مثال هم، آن­قدر دور و بر همه­ ی مان ریخته که گفتن ندارد.

کاش مشکل­مان فقط همین بود. کاش وقتی می­خواستیم بقیه را درست کنیم، «درست»، درست­شان می­کردیم! در اصلاح کردن (به قول یکی از دوستان)، دچار یک فحشای واژه ­گانی شده­ایم!

 یک مثال مبتلا به: فرض بگیریم یک دختری هست که وضع حجاب­ش نامناسب است و موهاش را 5 سانتی­متر از روسری­اش بیرون می­گذارد. خدا را قبول دارد، شیعه است، نمازش را -ولو با مانتو و آرایش و... می­خواند- ، روزی 2 صفحه متن عربی و ترجمه­ی پارسی قرآن را می­خواند، محرم و صفر به هیئت امام حسین(ع) می­آید، ایام فاطمیّه برای بی­بی فاطمه(س) عزاداری می­کند، در ماه رمضان تا جایی که بدن­ش جواب دهد روزه می­گیرد. «ریشو»ها و «چادری»ها را هم آدم­های خوبی می­داند که از او خیلی بهترند. در ضمن، مسجد که می­خواهد برود، موهاش را داخل می­گذارد!

امثال کِیسِ (case) فوق را حتماً -با کمی بالا و پایین- زیاد دیده­اید.

در ادامه­ی مثال: بابت حجاب­ش، احساس خطر می­کنیم و تصمیم می­گیریم که هدایت­ش کنیم. تا به حال به نوع کارهای­مان فکر کرده­اید؟ یا یک گشت ارشاد می­گذاریم که ادب­ش کند، یا می­رویم و می­گوییم چون بی­حجابی، با سایر حیوانات فرقی نداری، یا با بد اخلاقی می­گوییم­ش: موها­ت را بگذار تو و...  بعدش هم افتخار می­کنیم که نهی از منکرش کرده­ایم.

تا به حال فکر کرده­ایم که: گیریم الآن حجاب­ش را جلوی ما درست کرد، امّا بعداً چه؟ این برخورد ما چه تأثیری رویش گذاشت؟ بعد از این نسبت به تیپ و قیافه­های مذهبی چه فکری خواهد داشت؟ از این به بعد آن­ها را به عنوان «آدم­هایی به­تر از من» خواهد شناخت یا به عنوان «آدم­هایی بی­شعور و عوضی»؟ آیا اگر 3-4 بار با او این چنین برخوردهایی شود، کم­کم بقیه­ی کارهای مذهبی اش را نیز -یا از سر لج­بازی و یا از سر دل­زده­ گی- کنار نخواهد گذاشت؟

شاید بگویید برای ما مهم است که کار انجام شود و اصلاً مهم نیست که چه راجع­مان فکر کند. این حرفِ خیلی خوبی است. امّا آیا این حرف، نوع کار ما هم توجیه می­کند؟

شاید بعضی­ها، نویسنده­ی این چند خط را به «طرف­داری از بی­بند و باری» متهم کنند. مهم نیست. امّا، باور کنید این راه­ش نیست. اگر این راه­ش بود، چرا تا به حال با این­همه گشت ارشاد و... کار، درست نشده است و روز به روز بدتر شده است؟

+سوآل: چرا همیشه وقتی بحث امر به معروف و نهی از منکر می­شود اولین مصداقی که به ذهن­مان می­آید وضع حجاب و لباس و موی دختران و پسران است و اکثر اوقات، امر به معروف و نهی از منکرمان به همین مسائل جزئی منتهی می­شود و بالاتر نمی­رود؟ آیا پدیده­های دیگر، مثل: اسراف، رباخواری، کم­فروشی، دروغ، نقض قوانین، غیبت، تهمت و هزار کوفت و زهرمار(!) از مصادیق «منکر» نیستند؟ یا کم اهمیت­تر هستند از حجاب؟

تا به حال، چند بار اتفاق افتاده که با صدا و سیما تماس بگیریم و بگوییم که لطفاً فلان برنامه­ی­تان را اصلاح کنید؟ چند بار تا به حال جنبش اجتماعی راه انداخته­ایم که «بانک­داری اسلامی» می­خواهیم؟ چندبار دانش­جویان از سران سه قوه توضیح خواسته­اند که «پی­گیری مطالبات ره­بر درباره­ی عدالت» چه شد؟

همیشه گفته­ایم «زنا» و «خود ارضایی» و «لواط»، کارهای بسیار قبیحی هستند و جای کسانی که این کار را می­کنند در  جهنم است. امّا تا به حال چند بار قدمی برداشته ایم تا «ازدواج» را تسهیل کنیم؟ به دولت و حکومت کاری نداریم. فرض کنید در خانواده­ی­تان پسر و دختری بخواهند ازدواج کنند و تصمیم بگیرند که یک­سری از مراسم را به خاطر خرج زیاد برگزار نکنند. آیا کسی به آن­ها اجازه­ی این کار را خواهد داد؟ آیا این تصمیم آن­ها با بدترین برخوردها مواجه نخواهد شد؟ آیا این­طور نیست که خانواده­های طرفین، سعی می­کنند تا حدّ ممکن، «هم­دیگر را بدوشند!».

تازه؛ گیریم که زوج جوانی توانستند سنت­های دست و پا گیر را دور بزنند. آیا در جمع­های خصوصی خودمان نخواهیم گفت «لابد دختره یک عیبی داشته که قبول کرده»، «چه­قدر اُمّل!»، «لابد گدایند»و...

 همین کارها را می­کنیم که عاقبت کارمان به جایی می­رسد که عاقبت، جوانان به این نتیجه می­رسند که خدا 2 عذاب بزرگ دارد: ازدواج و جهنم! و دختر و پسر از آن فراری­اند و...

آیا دل رسول­الله(ص) از این کارهای ما راضی است؟    

3. امام حسین(ع) برای سپاه­ش «عبد» می­خواهد، نه «عابد». فرق عبد و عابد، می­شود فرق «غلام سیاهِ بد بو» و «ضحّاک مشرقی». فرق «وهب مسیحی» با «شُریح».

ضحّاک انسان عابدی بود. «ریشو» بود و احتمالاً پیشانی­اش هم پینه بسته بوده. تا ظهر عاشورا هم با امام(ع) بوده، ولی وقتی می­بیند که یاران امام(ع) دارند، تمام می­شوند، اجازه می­گیرد و می­رود و خود را نجات می­دهد. امّا غلام سیاه امام حسین(ع): نام و نشانی نداشت. امام(ع) به او گفت که تو قرار بود در شادی­ها کنار ما باشی و حالا روز سختی ماست. برات اسب و توشه آماده کرده­ام.  برو که در راه خدا آزادی. غلام(ره) بغض کرد و گفت:«آقاجان! من عمری کاسه­لیسِ سفره­ی شما بوده­ام. حالا رهاتان کنم کجا بروم؟ درست است است که سیاه و بدبویم. امّا می­توانم کمک­تان کنم.» و تا مرگ کنار امام(ع) جنگید. راجع وهب و شریح هم: شریح که انسان عابد و موجهی بود، حُکم به ارتداد امام(ع) داد و وهبِ ارمنی که چند روز بیش­تر از اسلام­ش نمی­گذشت، به پای امام(ع) جان داد. غلام سیاه و وهب به جایی رسیدند که امام زمان به آن­ها سلام می­دهد.

«عابد» کسی است که برای خودش دفتر و دستکی دارد و «عبد» کسی است که گوش به حرف امام(ع) زمان­ش است و از خودش، در برابر او اراده­ای ندارد. هر که خواهان است، بسم الله...

4. کمی تاریخ بگویم؛ گرچه که به قول یکی از دوستان: تاریخ را برای نخواندن نوشته­اند!

می­دانید درد ما چیست؟ امام حسین(ع) در جنگ با امپراتور روم و ایران کشته نشد، «مسلمانان» او را کشتند. شُرَیحِ قاضی­ای که سوابق زیادی در اسلام داشت و توسط حضرت علی(ع) منصوب شده بود، حکم به ارتدادش داد. حسین(ع) را به نام دفاع از کیان اسلام کشتند. شمر(لع) که این همه لعنت­ش می­کنیم، یک زمانی -نه چندان دور از کربلا- در جنگ صفین، در رکاب حضرت امیر(ع) علیه پدر یزید(لع) شمشیر می­زد. عمر سعد، اخلاق درس می­داده. وقتی دستور قتل امام حسین(ع) را به­ش دادند، گفت: محال است که قبول کنم! یزید را امیرالمؤمنین(ع) می­خوانده­اندش.

تمام امامان ما(ع) را مسلمانان کشتند و نه کفار. استخوان در گلو یعنی همین. بیش­تر بگویم؟ آیا بس نیست؟

مطلب تلخ تر این است که اگر مقدار اعمال ما و خیلی از آن­هایی که الآن لعنت­شان می­کنیم را توی ترازو بریزیم، مثل فیل و فنجان می­شود. اعمال ما فنجان و اعمال آن­ها فیل. شاید اگر ما جای ضحاک مشرقی در کربلا می­بودیم، هنگام فرار، به جای اینکه با اسب خودمان فرار کنیم، اسب امام(ع) را می­دزدیدیم تا سریع­تر بتوانیم فرار کنیم!

5. بدبختیم. امّا نمی­خواهیم قبول کنیم که بدبختیم؛ و تا باور نکنیم که بی­چاره­ایم، دست­مان را نمی­گیرند. دل­مان خوش است به 17رکعت نماز روزانه که حواس­مان در آن به همه­جا هست الّا خدا. دل­مان خوش است به روزه­ای که فقط به بُعد شکمی­اش توجه داریم و بهانه­ای­است برای پرخوری. دل­مان خوش است به 200 تومان پولی که سَرِ صبح می­اندازیم توی صندوق صدقات. دل­مان خوش است به خودمان. غیر از این است؟

6. سید جمال­الدین اسدآبادی(ره) جمله­ای گفته که اوضاع ما را می­گوید: «اَلإِسلامُ محجوبٌ بالمسلمینِ» یعنی: اسلام یک حجاب بیش­تر ندارد و آن خود مسلمین هستند!

7. علّامه­ی شهید مطهری(ره) در ذیل تفسیر آیه­ی 8 سوره­ی صف می­گویند:

«...پیغمبر(ص) فرمود: قرآن و اسلام جاری می­شود مثل جریان ماه و خورشید؛ یعنی همان­طور که ماه و خورشید هر روزی و ساعتی به منطقه­ای می­تابد، اسلام هم به منطقه­ای می­تابد. این­طور نیست که قول داده باشند همیشه اسلام مثلاً باید در ایران باشد، همیشه در عراق و یا مصر باشد؛ این خود مردم هستند که باید آن را حفظ کنند. اگر مردم کفران نعمت کنند اسلام از این­جا می­رود؛ ولی از دنیا نمی­رود. از دنیا نخواهد رفت و زمان خواهد گذشت تا بالأخره همه­ی دنیا روزی این حقیقت را بپذیرد. چون حقیقت است و دنیا رو به تکامل می­رود، در نهایت همه­ی دنیا این حقیقت را خواهد پذیرفت....»  

به نظرم کمی تکلیف­مان روشن شد.

8. «چه کار کردیم که ماندیم بی­سرپرست؟ اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی­کردیم و نکردیم و نخواهیم کرد. حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می­کردیم، به این بلاها مبتلا نمی­شدیم. ما می­خواهیم هر چه دل­مان می­خواهد بکنیم؛ امّا دیگران، نه، حق ندارند به ما اسائه­(بدی)­ای بکنند. ما به خودمان، به نزدیکان­مان، به دوستان­مان هر چه بکنیم، بکنیم؛ امّا دیگران، دشمنان، حق ندارند با ما بکنند. بابا! اگر ما خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی­خواهیم درست بکنیم، امّا از کسی هم نمی­خواهیم آزار ببینیم. بابا! آن­هایی که طبع­شان آزار است، جز این­که یک «کافی» و یک «حافظ» جلوگیری کند، کار خودشان را می­کنند. ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می­رفتیم، چه کسی امیرالمؤمنین(ع) را می­کشت؟ چه کسی حسین بن علی(ع) را می­کشت؟ چه کسی این کسی را که حالا هست، 1000 سال، این را مغلول الیدین­ش(دست­بسته) کرد؟ ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح کنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج، همه­ی بشر اصلاح می­شود.

ما می­خواهیم اگر دل­مان خواست دروغ بگوییم. امّا کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید. ما ایذاء(اذیت) بکنیم دوستان خودمان، خوبان را، امّا بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.

بابا! با خدا بساز، کار را درست می­کند. چرا در خلوت و جلوت، دل­ت هرچه می­خواهد می­کنی؟ فرمود: اَلا اُخبِرُکُم بِداءِکُم وَ دَواءِکُم؟ داءُکم الذُّنوبُ و دَواءُکُم الإِستِغفارُ.»

آیت الله محمد تقی بهجت(ره)

9. می­دانم این یادداشت پراکنده شد، ببخشید. عذر می­خواهم.


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
نظر آیةالله وحید خراسانی درباره رهبر انقلاب
یکشنبه 89 آبان 9 , ساعت 6:36 عصر  
خیلی می‏‏‏گویند که رابطه‏‏ی میان ره‏بر انقلاب و آیت الله وحید شکراب است و آقای وحید، سایه‏ی ره‏بر را با تیر می‏زند و...
بعد از سفر ره‏بر به قم این حرف‏ها بیش‏تر شد.
امروز وقتی داشتم در شبکه‏ی مجازی می‏گشتم،
به خبر بر خوردم از تابناک. متن کامل خبر، بی دست‏کاری، به این شرح است: 
«آیت الله وحید خراسانی درخصوص رهبر انقلاب نظرات قابل تاملی دارند که بیان آن در ایام سفر آیت الله خامنه ای به شهر قم قابل توجه است.
به گزارش جهان این درحالی است که جریان ضدانقلاب تلاش می کند نظرات آیت الله وحید را در مقابل رهبری نشان دهند.
* هنگامی که آیت الله آملی لاریجانی برای مشورت به خدمت آیت الله وحید خراسانی رسیده بودند تا نظرات ایشان را در خصوص پست ریاست قوه قضاییه جویا شوند ایشان فرمودند به هرطریق که می توانید این سید را کمک دهید ایشان تنها است اگر شما او را کمک نکند پس چه کسی به ایشان یاری رساند.
* روزی یکی از طلبه ها خدمت آقای وحید خراسانی می رود و از اوضاع و احوال کشور گلایه می کند و ایشان خطاب به این طلبه جوان می گویند آیا من می توانم کشور را اداره کنم ؟
این طلبه جوان بعد از مدتی تفکر می گوید؟ خیر شما نمی توانید این کشور را اداره کنید
آیت الله وحید می گویند به راستی چه کسی بهتر از مقام معظم رهبری می تواند این کشور را اداره کند.
* آیت‌الله محمد مهدی شب‌زنده‌دار نیز در درس خارج فقه خود که در مسجد اعظم قم برگزار شد، با اشاره به حمایت آیت‌الله وحید خراسانی از مقام معظم رهبری گفت: آیت‌الله العظمی وحید خراسانی که ما بیست و چند سال خدمت ایشان مشرف می‌شدیم و تلمذ کردیم، چند بار در جلسات مختلف فرمودند «کارهای آقای خامنه‌ای بر‌اساس موازین است».
وی ادامه داد: یعنی ایشان ضوابط شرعی را مراعات می‌کنند و اصل در این است که هوا و هوس ندارند و وقتی تشخیص می‌دهند که این حکم، حکم خداست به آن عمل می‌کنند و این یک شهادت* بزرگی است.
استاد دروس خارج حوزه علمیه قم گفت: در جلسه دیگری هم آیت‌الله وحید خراسانی از آیت‌الله خامنه‌ای و پدر ایشان تعریف کردند، بنابراین وقتی مقام معظم رهبری به حرم اهل بیت و قم مشرف می‌شوند، وظیفه همه ما است که از مقام شامخ ایشان تجلیل کنیم.
وی بیان داشت: این تجلیل، تجلیل از اسلام، مذهب، اهل بیت و مرجعیت بوده و شکر نعمت حکومت اسلامی است که خداوند متعال به این مملکت ارزانی داشته است.»
*البته فکر می‏کنم به جای لغت شهادت، شهامت درست باشد. 

نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
پیامبری که دل‏ش پسر می‏خواست!!!
شنبه 89 آبان 1 , ساعت 12:34 صبح  

چند وقتی بود که خیلی اذیت می شدم. سر هزار و اندی(!) مسأله.
خدا هم انگار نه انگار که دارم زیر آن همه بلا له می شوم.
هر چه دعا می کردم، کم تر اثر می کرد. گاهی حتا اثر عکس داشت و عوض آن که رفع گره کند یک گره دیگر به گره ها اضافه می کرد. خلاصه آن که داشتم می ترکیدم!
خیلی دلم گرفته بود. از خدا شکایت داشتم که چرا هر چه دعا می کنم و به درگاهش «عزّ و جزّ و ناله» می کنم، اثری نمی بینم. تا آن موقع این طوری نشده بود. یعنی این که اگر یک وقت اوضاع به هم می‏ریخت، یکی دو بار که به خدا می گفتم، خود به خود همه ی شان حل می شدند.
اما این بار فرق داشت. در همان ایام، یک روز سر کلاس حاج آقا معصومی-استاد اخلاق دانش کده ی معارف دانشگاه مان- بودم که حکایت یکی از پیامبران را برای مان تعریف کرد. حکایت این طور بود که این پیامبر بخت برگشته چهار تا دختر داشت، ولی پسری نداشت. یک روز از خدا یک پسر خواست. فرزند بعدی که به دنیا آمد دختر بود. پیامبر دوباره از خدا طلب پسر کرد. اما فرزند بعدی هم دختر بود.
یادم نیست که این «طلب پسر کردن ها» و «دختر دار شدن ها» چند بار طول کشید. اما آخر سر، پیامبر قصه ی ما از خدا شاکی شد و برای اش قاطی کرد که «این چه وضعی است؟» و «من پیامبر تو ام.» و «چرا حال مرا توی قوطی می کنی؟» و از این حرف ها.
خدا در جواب به او یک چیز گفت:«اگر آن اول که پسر می خواستی به تو پسر می دادم، آیا باز هم این گونه، متضرعانه به درگاهم می آمدی؟»
حاج آقا این را که گفت، مو به تن ام راست شد و بغض ام گرفت. کلاس که تمام شد رفتم به (...)* و تا شب گریه کردم. از صبح روز بعدش گره ها یکی یکی باز می شدند و من با باز شدن هر گره، از روی ماه خدا بیش تر شرمنده می شدم.
پاورقی:
*فکر و خیال برتان ندارد! یک جایی هست که هر موقع دلم می گیرد به آن جا می روم. از آن جایی که دوست ندارم کسی بفهمد کجاست، به جایش (...) گذاشتم. همین.

پاورقی2:

این یادداشت قبلاً در ع.ش.ق منتشر شده بود و قبل‏تر از آن در یک نشریه به اسم مجال.
حاج آقا معصومی هم الآن در مرکز اسلامی هامبورگ فعالیت می‏کنند. خوش به حال آلمانی‏ها!!!


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
برای رضا امیرخانی و نفحات نفت‏ش...
شنبه 89 مهر 10 , ساعت 8:16 عصر  

به نام خدا.

1.اگر می‏بینید که چند وقت است نمی‏نویسم، دلایل مختلفی دارد و هیچ دلیلی مهم‏تر از تنبلی نیست. بی‏تعارف می‏گویم که تنبل هستم.

2.الآن هم وقت ندارم. برای همین، زود سر و ته این یادداشت را قیچی می‏کنم. این طوری برای شما هم خوب است که این قلم نکبتی را کم‏تر تحمل می‏کنید.

3.«نفحات نفت» امیرخانی را 2-3 ماه پیش خواندم و از همان موقع می‏خواستم این یادداشتک و یادداشت‏های دیگری بر آن بنویسم که به دلیل ت‏ن‏ب‏ل‏ی ننوشتم و به‏خاطر همین فاصله‏ی ایجاد شده بین خواندن کتاب و نوشتن این متن، شاید زیاد دقیق نباشد که عذر می‏خواهم.

4. در کتاب شریفه‏ی مذکور، بارها علیه دولتی شدن صحبت شده و انصافاً هم قریب به اتفاق نقدهای ایشان وارد هستند و معلوم است که از دلی پرخون در می‏آیند. این سخن‏ها در کتاب به جایی می‏رسد که گفته می‏شود: یک زمانی(دهه‏ی مبتدا به 57 شمسی) انقلابی بودن، منوط به جذب دولت شدن بود و الآنِ ما وضع به جایی رسیده که برای انقلابی ماندن چاره‏ای نیست به جز دولتی نبودن. امّا این مطلب باعث ایجاد سؤالاتی می‏شود در ذهن.

5.الآن، انقلاب 31 ساله است و عمر کارمند بودن یک آدم هم 30سال است. یعنی تقریباً‏ تمام جوان‏های انقلابی مؤمن سال 57ی ای که با پیروزی انقلاب، با هدف پا گرفتن انقلاب اسلامی وارد دستگاه‏های دولتی و حکومتی شدند، در همین دو-سه سالی که در حال گذر است از چرخه‏ی اداری-حکومتی خارج می‏شوند و تقریباً تمام بدنه‏ی حکومتی دچار یک خلأ نیروی انسانی می‏شود: «نیروهای قدیمی و کارکشته رفته‏اند و باید نیرو جای‏گزین کنیم.»

6.طبق نسخه‏ی رضای امیرخانی، دل‏سوزان انقلاب باید برای دوام انقلاب، در بخش‏های خصوصی مشغول به کار شوند. این یعنی: یک شبه تحریم علیه نظام اداری، آن هم توسط انقلابی‏ها. خب، گیریم که این کار را کردند. چه می‏شود؟ بگذارید بگویم. با دید بد من، آدم‏های «غیر» و «ضد» انقلابی، خیلی راحت تر از قبل وارد سیستم اداری کشور می‏شوند و سیستم دولتی هم آن‏قدر پخمه هست که متوجه این امر نخواهد شد. این یعنی «وا دادن». یعنی تسلیم یک سنگری که این همه برای فتح‏ش تلاش شده است.
نسل ورودی جدید به ادارات که اتفاقاً چموش است و همان‏طور که مبرهن است و می‏دانیم -با توجه به وضع دولت- خیلی راحت سلسله مراتب اداری را طی می‏کند، کم‏کم پس از سالیانی کوتاه، شاه‏رگ‏های قدرت مدیریت اجرایی کشور را در دست می‏گیرد «و علی الاسلام والسّلام». فاتحه.

7.یک‏هو به سرم زد یک قسمت از داستان کوتاه «پارک دانش‏جو»ی سید مهدی شجاعی را بیاورم. این قصه مربوط به دختری است که گویا برای در آوردن خرج ادامه‏‏ی تحصیل خود در دانش‏گاه آزاد اسلامی، «خود فروشی» می‏کرده و حالا هم به قصد امرار معاش سوار ماشین اوّل‏شخص داستان شده. راننده، یک جا توی یک کوچه‏ی تنگ با یک اتومبیل دیگر شاخ به شاخ می‏شود و سرنشین ماشین مقابل، از آدم‏های مجلس است:   

«طرف که دوست نداشت در این شرایط خیلی معطل شود ، آمرانه گفت : من عجله دارم ! الان باید مجلس باشم .

با نگاهی به خیابان و سمت و سوی ماشینش گفتم : پس خوب شد جلوتونو گرفتم . راه مجلس درست خلاف این جهته . اشتباه اومدین .
دو سه نفری بلند خندیدند و او فهمید که اشتباه بدی کرده است ، به اطراف نگاه کرد و دنبال مفر تازه ای گشت . چشمش به مسافر دانشجوی من افتاد که در زیر نگاه او سعی می کرد موهای اضافه اش را به زیر روسری بکشاند . احساس می شد طرف سوژه مناسبی پیدا کرده برای منحرف کردن بحث . طلبکارانه پرسید : خانم چه
کاره اند ؟ با خونسردی گفتم : ایشون هم راه دانشگاه رو اشتباهی گرفته . مثل شما که راه مجلسو ...
پلیس رسید و هنوز از موتور پیاده نشده پرسید : چه خبره راهو بند آوردین ؟ در حالیکه به سمت ماشینم می رفتم به پلیس گفتم : من کاری ندارم . منتظر شما بودم این شما و این هم آقای ورود ممنوع .
سوار شدم به زحمت قدری دنده عقب گرفتم و خودم را از معرکه بیرون کشیدم . در آینه مصافحه راننده و پلیس را دیدم و راهی که خلوت می شد . وقتی از شلوغی در آمدیم مسافر دانشجو نفس عمیقی کشید و گفت : تر زدن به این مملکت رفت .
گفتم : کی ؟ گفت : همینها که یه نمونه شو دیدی ! گفتم : همشون یه جور نیستن . گفت : اغلبشون همینجورن . گفتم : می دونی اینها چه جوری درس خوندن ؟ گفت : نه و لبهایش را جوری کج و کوله کرد که یعنی فرقی نمی کند یا علاقه ای به دانستنش ندارم .
گفتم : وحشتناک بوده .
توجه اش جلب شد : چی ؟
گفتم : توجه و مراقبتشون .
علاقمند پرسید : به چی ؟
گفتم : به کسب حلال.
گفت: یعنی چه ؟
گفتم : اینجور که شنیدم پدرهاشون اغلب مقید بودن که این بچه ها تو ایام تحصیل نون حلال بخورن . می گفتن : نون حروم ، برکت علم رو از بین می بره . شنیده ام حتی بعضی هاشون مقید بودند که خودشون از عرق جبین نون تحصیلشون رو در بیارن . از لذت و ثروت و رفاه می گذشته اند تا درست درس بخونن .
مشکوک نگاهم کرد و پرسید : خب حالا که چی ؟
گفتم : هیچی . اینها که با این مراقبت درس خونده ان ، اینجوری از آب درآمدن ، وای به حال شماها که دارین پول تحصیلتونو از این راه‏ها در می آرین . وای به حال مملکتی که فردا تحصیلکرده هاش ...»
غرض این‏که، آن اوّل انقلابی‏ها که آن‏قدر باحال بودند، دولت‏مان این شد. حالا وای به حال آینده‏ی دولت‏مان با این کارمندان چموشی که با سوء استفاده از عدم حضور انقلابی‏ها راحت‏تر در سوراخ‏سمبه‏های دولت نفوذ می‏کنند.

8.از طرفی هم نمی‏شود بی خیال بخش خصوصی شد. چون انصافاً در آن پیاده‏ایم.
باید به فکر نسخه‏ی به‏تری باشیم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. شاید نسخه‏ی مدیریتی «کارمند-کارآفرین» خوب باشد. هرکس روحیه‏ی کارمندی دارد وارد دولت شود و هر که روحیه‏ی کارآفرین، برود سراغ بخش خصوصی که اگر هم یک وقت بتواند وارد بدنه‏ی دولت شود، یا به سرعت از آن دفع خواهد شد و یا کارمند خواهد شد که هر دو سرنوشت شومی‏است لذا همان به‏تر که از اوّل برود دنبال بخش خصوصی. دست خدا هم پشت و پناه‏ش.

9.مثلاً قرار بود سر و ته‏ش را قیچی کنم!!!!

10.یا علی مددی.    


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
آندر-کانستراکشن!!!!
سه شنبه 89 مرداد 26 , ساعت 10:43 صبح  

با عرض پوزش

تحت پاره‏ای تعمیرات!!!


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
در باب آزادی بیان
شنبه 89 مرداد 16 , ساعت 10:2 صبح  

چند روزی است که در حال مطالعه‏ی کتاب «نظام حقوقی زن در اسلام»ِ علامه‏ی شهید، حضرت استاد مرتضا مطهری هستم. مقدمه‏ی بخش دوم کتاب با جملاتی شروع می‏شود که مرا بیش از باقی مطالب کتاب فکری کرد: 

«...من بر خلاف بسیاری از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهه‏هایی که در مسایل اسلامی می‏شود -با همه علاقه واعتقادی که به این دین دارم- به هیچ وجه ناراحت نمی‏شوم، بلکه در ته دلم خوشحال می‏شوم. زیرا معتقدم ودر عمر خود به تجربه مشاهده کرده‏ام که این آیین مقدس آسمانی، در هر جبهه از جبهه‏ها که بیشتر مورد حمله وتعرض واقع شده، با نیرومندی و سرافرازی و جلوه و رونق بیشتری آشکار شده است.
خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک می‏کند. شک مقدمه‏ی یقین، و تردید پلکان تحقیق است.در رساله‏ی زنده‏ی بیدار از رساله‏ی میزان العمل غزالی نقل می‏کند که:
«...گفتار ما را فایده این بس باشد که تو را در عقاید کهنه و موروثی به شک می‏افکند زیرا شک پایه‏ی تحقیق است و کسی که شک نمی‏کند درست تأمل نمی‏کند. و هر که درست ننگرد، خوب نمی‏بیند و چنین کسی در کوری و حیرانی به سر می‏برد.» 
بگذارید بگویند وبنویسند و سمینار بدهند و ایراد بگیرند، تا آنکه بدون آنکه خود بخواهند وسیله روشن شدن حقایق اسلامی‏گردند.»

***

پی‏نوشت‏ها:
1.مطالعه‏ی این کتاب را به همه، اعم از دختر و پسر، پیش‏نهاد می‏نمایم+کتاب فلسفه‏ی حجاب+اگر هم وقت شد کتاب اخلاق جنسی. 
2.در جست‏وجویی مربوط به این موضوع به مقاله‏‏ای با عنوان
«پلورالیسم فرهنگی از نگاه استاد مطهری» برخوردم که بد نیست مطالعه شود.
3.یکی دیگر از چیزهایی که پیرو متن فوق، به آن فکر می‏کنم این است که شاید اگر در اواخر دهه‏ی 60 و نیمه‏ی اول دهه‏ی 70 شمسی فضای کشور آن‏گونه بسته نمی‏بود، هیچ وقت در انتخابات سال 76 نتیجه‏ی آرای مردم چنان نمی‏شد که می‏دانم و می‏دانید.


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
دعا کنید نیاید...
دوشنبه 89 مرداد 4 , ساعت 2:21 عصر  

اولاً که نیمه‏ی شعبان مبارک.
دوماً که این شعر یک عالمه وقت است که همین‏جوری مانده. نه کامل می‏شود و نه دل‏م می‏آید ول‏ش کنم. شعری است برای خودمان و تنهایی‏مان و...
خودم وقتی می‏خوانم‏ش می‏خواهد که گریه‏ام بگیرد و گاهی هم می‏گیرد...:

بگو که لب نگشاید، که ‏آبروریزی است
ترانه‏ای نسراید، که آبروریزی است

اگر که شاه جهان است و لشکرش ماییم،
دعا کنید نیاید که آبروریزی است!!!

چه کرده‏ایم به جز «هر چه که نباید کرد...»
اگر سؤال نماید که آبروریزی است...

***

+چند سخن رانی قدیمی از دکتر حسن عباسی با موضوع:
(مقدمه ای بر دکترین معصومین(ع) در ساخت سیاست خارجی):

دفاع مقدس جهانی در دکترین مهدویت
آینده و جهانی شدن در جامعه مهدوی

اکنون آخر الزمان
پیش به سوی آرماگدون


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
استاد فیزیکی که خدا را قبول نداشت
سه شنبه 89 تیر 29 , ساعت 7:21 عصر  

یکی از اساتید فیزیک دانش‏گاه‏مان بود که خدا را قبول نداشت و سر کلاس هم مدام تبلیغ این عقیده‏اش را می‏کرد. یک روز یکی از دوستان -جناب میم- آمد و گفت که دو کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» و «فیزیک‏دانان غربی و مسئله‏ی خداباوری» را به استاد مذکور هدیه بدهیم. امّا به روشی خاص. اوّل این‏که آن را کادو کنیم و دوم این‏که اول هر دو کتاب، و یا بر روی کاغذ کادو -به صورت خیلی تابلو- مُهر بسیج را بزنیم و یا این‏که یک‏جوری حالی‏اش کنیم که این هدیه را بسیج به تو هدیه داده است.(البته گفتنی است که آن موقع در بسیج فعالیت‏هایی داشتیم و یاد باد آن روزگاران یاد باد...)
امّا دلیل کارها:
1.اگر آدم منطقی‏ای باشد کتاب‏ها را می‏خواند و ان‏شاءالله هدایت خواهد شد...
2.اگر کتاب‏ها را کادو‏پیچ کنیم، اثر مثبت روانی روی طرف دارد و در دریافت پیام‏مان نرم‏تر خواهد بود.
3.اگر بفهمد که از طرف بسیج است، به خاطر نوع رفتار ما دل‏ش به بسیج متمایل خواهد شد و این‏که خواهد فهمید که حواس‏مان به‏ش هست و رفتارش را کنترل خواهد کرد.

***

اگر به دور و برمان دقت کنیم -مخصوصاً در محیط دانش‏گاهی- متوجه می‏شویم که چه‏قدر موقعیت‏هایی مثل این برای کار کردن وجود دارد و از آن‏ها غافل مانده‏ایم.


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5      >
هو

اقلیت

علیرضا محبی
اوقات شرعی
فهرست اصلی

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

مرداد 89
تیر 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
بهمن 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
شهریور 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
لوگوی وبلاگ من

اقلیت
لینک دوستان من

ع.ش.ق(خواهر بزرگتر اقلیت)
صفحات اختصاصی

پایگاه‏های گرافیکی
پایگاه‏های خبری تحلیلی
ناشران
هیئت‏ها
وبلاگ‏های باحال
پای‏گاه‏های اینترنتی چهره‏ها
پای‏گاه‏هایی در باب کتاب
بانک‏های صوتی و تصویری
مجلاتی که بد نیست بخوانیم
پای‏گاه‏های اینترنتی چهره‏ها
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روز سوم پیامبر (ره)
و اذکر فی الکتاب اسماعیل
مشتری‏های عجیب و غریب من
جنگ اصلی
شکایتی که شاخص کفر و ایمان است
انّا لله
جدید جدید - صهبای اردو جهادی
در جدایی فلسفه و حکمت
تأملی در باب جدایی نادر از سیمین..
نکاتی عجیب از احادیثی غریب
الحمدلله
[عناوین آرشیوشده]