سلام. مثل بقیه ی دفعه ها که می آیم مشهد، این بار هم به کافی نت روبروی باب الجواد آمدم و از طرف همه ی رفقا سلامی میدهم به صاحب ایران. تمام خیابان های اطراف حرم به شعاع چندین کیلومتر، از ازدحام جمعیت عزاداران بسته شده است. از همه رنگ و همه زبان و لهجه ای آمده اند. و من چه بگویم در توصیف فضا؟
از آقا میخواهم که رهبر را مدد کند و زیر سایه ی پرچم سبز حرمش او را بر اشرار داخلی و خارجی پیروز کند. و از فتنه های زمانه مصونش دارد.
از آقا میخواهم بحرینی ها را نجات دهد و آل سعود را ریشه کن کند و سوریه را بهبود دهد و یمن را شیعی کند و مصر را اسلامی کند و اسرائیل را از بین ببرد و امریکا و انگلیس را سوسک کند و...
از آقا میخواهم که مردم مان را از نان حرامی که ارز و سکه سر سفره ی مردم می نهند و از نجاساتی که ماهواره و تلوزیون و مطبوعات به خورد مردم میدهند و از بداخلاقی هایی که همه ی مان را آلوده کرده نجات دهد و به پسران مان، غیرت و به دخترانمان، عفت ارزانی دارد..
از آقا شفای مرضاء و ادای دین مقروضین و.. میخواهم.
از آقا شهادت میخواهم.
از آقا نجات می خواهم. و برکت و بصیرت و تقوا و حضور و عاقبت خیر و رضوان و رهایی از نکبت. و...
و در ضمن ریشه ی خناس های دانشگاه... را بخشکاند...
و اللهم عجل لولیک الفرج...
***
هر روز در سکوت خیابان دور دست
روی ردیف نازکی از سیم می نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت میشکست
ابری سپید از سر گلدسته می پرید
جمع کبوتران خوش آواز خود پرست
آنها که فکر دانه اند و آب اند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال می زنند
اصالا یکی به عشق تو آقا پریده است؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه کلاغ , کلاغی که عاشق است
ابر سپید چرخی زد و تکه پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت , بغض خدا هم شکسته بود
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست
آهسته گفت : من که کبوتر نمی شوم
اما دلم به دیدن گلدسته ات خوش است
(محمد صادق چناری)
بسم الله...
پیش نوشت: این یادداشت، سوای از بقیه ی یادداشت ها میباشد...
1. به قول «لنی» توی «خداحافظ گاری کوپر»، نسل ما به یک جَنگ اساسی نیاز داره، تا آدم شیم و یه عالممون کشته بشیم....
2. کاری به سیاست و کثافت کاری های حاشیه ش ندارم. به اقتصاد و گندکاری های اقتصادیون نیز. از جنگ هم خوشم نمیاد. امّا وقتی پای جهاد وسط بیاد، از خدا میخوام که بهم توفیق بده که تا آخر خط، وسط میدون بمونم. و لذا گر تنها راه جهاد، جنگ باشه، عشق است جنگ را...
3. به نظرم در کشور باید الآن دو کار را انجام داد: 1)صدر تا ذیل «مسئولین اقتصادی» و «مالی چی» را ریخت توی دریا. 2)تا آخرش پای همه چیز بایستد و اگر راه نجات را در جنگ میبیند، وارد جنگ شود.
4.«تافلر» در «موج سوم»، شدیداً غرب را از «بسته شدن تنگه ی هرمز» و « به هم ریختن وضع عربستان» میترساند. و هر دوی اینها در تخصص های ایرانیان میگنجد. راستی، یک سوم نفت جهان از تنگه ی هرمز میگذرد. و در صورت بسته شدن آن، صعود قیمت نفت، یک حال اساسی میدهد به جنبش وال استریت و...
5. ما بمب اتم را دوست نداریم. ولی اگر اسرائیل اینها از آن دارند، به نظرم ما هم باید داشته باشیم. ما با مردم جهان دوستیم. فقط اسرائیل است که با مردمش هم سر ستیز داریم. لذا به نظرم حتا بد نیست یک مقدار بمب اتم بسازیم مخصوص تست کردن قوای تکنولوژیکی و این که اسرائیل را یک حال اساسی بهش بدهیم.
6. نیک ترین عاقبت ما در خلد برین رقم میخورد و نیک ترین عاقبت دشمنان اسلام، در امریکن دریم ( american dream ). ما اگر دنیایمان به خطر بیفتد، به عاقبت نیکمان نزدیک تر خواهیم شد، امّا در عوض راحت تر خواهیم توانست عاقبت نیک انسان غربی را لجن مال کنیم.
7. آی که چقدر دنیا برایمان تنگ آمده و به عوض تن به مذلت دادن، دوست داریم کربلایی شدن را... صلّی الله علیک یا اباعبدالله...
1- از آقای پناهیان گاهی زیاد خوشم نمی آید. دلایل شخصی خودم را دارم. شب هشتم محرم 88 امّا قضیه فرق میکند. آن شب ایشان در مراسم عزاداری بیت رهبری سخنران بودند و من ظهر روز بعدش به طور اتفاقی از تلویزیون سخنرانی شان را گوش کردم و عاقبت 7-8 بار اقلّاً به ایشان «ای والله» و دست مریزاد گفتم.
2-آن شب ایشان گریزی به فتنه ی 88 زدند و راهکاری را پیشنهاد کردند، البته من مضموناً میگویم...: اگر این فتنه بخواهد جمع شود، ما که خود را پیرو حسین(ع) میدانیم باید حسینی عمل کنیم. امام حسین(ع) در رذالت سپاه مقابل شک نداشت. امّا برای این که رذالتشان تا ابد به همه ثابت شود، علی اصغرش را هم به میدان برد. تیری که حرمله ی علیه اللّعنة به گلوی علی اصغر زد، یک تیر ساده نبود. تیری بود که باعث شد سپاه عمر سعد، رذالت خود را کاملاً ثابت کند و بعدها کسی در تاریخ پیدا نشود که در ناحق بودنشان شک پیدا کند. لذا برای رفع فتنه، تا علی اصغرها به میدان نیایند، کار درست نمیشود....
3- و چند روز بعدش عاشورای 88 بود و شد آنچه که شد و دیدیم آنچه را که دیدیم و چه بسا آن چیزها که ندیدیم... و به فاصله ی 4روز 9دی پیش آمد انقلاب خمینی کبیر، برای سالیان دراز بیمه شد...
4-سخنرانی را میتوانید از این لینک دانلود کنید. به حجم 12 مگابایت./ در ضمن مداحی به یاد ماندنی حاج منصور ارضی در آن شب -با قصیده ی زیبایی که خواند- را نیز با حجم 4مگابایت از اینجا میتوانید دانلود کنید.
اهل کرم بناست اگر طردمان کنند
ما را در این حسینیه مهمان نمی کنند...
1- گفتیم که فقه حداقل های زندگی را مشخص می کند. خطوط قرمز باید و نباید را. لذا زندگی فقهی هدف نهایی ما نیست. فقه آغاز زندگی دینی ماست. و اگر در جایی از رساله مسئله ای را دیدید و به نظرتان آمد که «خب! این که بی ادبی محسوب میشود!» و... جواب این است که این کف روابط در زندگی دینی است. یعنی در بدترین شرایط، انسان باید چنین رابطه ای را داشته باشد.
2-و لذا اگر می بینید که عمده ی توصیه ی اهل بیت (ع) و علما، به ما این است که «انجام واجبات و ترک محرمات» شاید، اینگونه قابل برداشت باشد که هنوز، حتّا به زندگی فقهی هم نرسیده ایم. «زندگی فقهی»ای که گفتیم «آغاز زندگی دینی» ماست. یا وَیلَنا!
2-استنباط فقهی شیعی، از 4 منبع صورت میگیرد: قرآن، سنت (قول و فعل و تصدیق معصوم(ع))، عقل، اجماع. البته منابع دیگری هم هستند که جزئی، و قابل جای گذاری در ذیل دسته بندی4گانه ی مطرح شده میباشند: شهرت و سیره و...
سه تای اوّلی (قرآن و سنّت و عقل) را تقریباً می دانید چیست. اجماع هم یعنی اینکه اگر جمیع فقها سر یک مسئله به اتفاق نظر رسیدند، آن مسئله ان شاءالله درست است. زیرا معتقدیم که حضرت صاحب الامر(عج) بر ما نظارت همیشه گی دارند و در بین فقهای ما حضور دارند و بر امرشان نظارت میکنند. البته باید گفت که اجماع در فقه شیعه دارای وزن کمی میباشد و بیشترین وزن با قرآن و سنت و عقل می باشد. لکن فقهای اهل تسنن، اجماع را بیشتر قبول دارند. البته نه با استدلال اهل تشیع.
3-زندگی فقهی آغاز زندگی اخلاقی است. یعنی اخلاق بدون فقه کاری از دستش بر نمی آید. و این بحث که جدیداً در فضاهای منوّرالفکری مذهبی و غیر مذهبی مطرح می شود که: اخلاق گرا باشید (و البته عمدتاً در بحث ها، اخلاق گرا بودن را در مقابل دین گرا بودن مطرح میکنند) از بیخ یک موضوع کاریکاتوری و بیهوده است. در یکی از یادداشتهای بعدی، این موضوع را با «نگاهی نو به فیلم جدایی نادر از سیمین» مطرح خواهیم کرد.
5-گفتیم که تجلی فقه، رساله های عملیّه است. رساله ی یکی از مراجع عظام تقلید را باز نمایید. من رساله ی مرحوم امام(ره) را باز میکنم. رساله ی امام -البته چاپ قبل از انقلابش- 507صفحه است.از 507صفحه، حدود 270صفحه اش مربوط به احکام سه باب فقهی می باشد: طهارت و صلاة و صوم. و باقی صفحات، اختصاص دارد به 50و چند باب فقهی دیگر. به نظرم این یعنی که فقه ما در طول تاریخ، رشد کاریکاتور گونه ای داشته است. البته، نمی شود منکر زحمات فقها و زعمای شیعه در عصر غیبت شد. و قصد بی احترامی نیز نیست. دلایل زیادی را میتوان برای این رشد کاریکاتوری نام برد. در این جا قصد، تبیین مسئله است.
6-از دلایلی که می توان برای رشد کاریکاتوری نام ببریم، این است که حکومت، تازه فقط 33 سال است که در دست فقیه است. و همچنین این که وقتی، حاکمین جور، فقها را به حاشیه میراندند، بسیار طبیعی بود که در بلند مدت، بخش عبادیات و معاملات فردی فقه رشد چشمگیر داشته باشد و عبادیات و معاملات جمعی به خاطر دور بودن از عامّه ی اجتماع و قدرت اجرای عمومی احکام، به حاشیه رانده شوند. به عنوان یک مثال جالب اینکه:در میان احکام نماز نیز، به احکام نماز جمعه که یک عبادت جمعی است، بسیار کم پرداخته شده و در کتاب «تبصرةالمتعلّمین» علامه حلّی(ره) که به قرآن الفقها مشهور است، علامه، وقتی به بخش نماز جمعه میرسد با یک حالت نااُمیدی اشاره میکند که این احکام مربوط به وقتی است که «اگر یک وقتی نماز جمعه برگزار بشود...»
7-و یادی کنیم از شهید ثانی(ره) که برای بقای فقه شیعی، با خون خودش مسائل فقهی را روی دیوار زندان نوشت، تا سینه به سینه، بعد از او منتقل شود و به ما برسد...
8-و فقه به ما نرسیده که اینگونه با آن برخورد کنیم.
حسبنا الله.
یکی از مشکلاتی که معمولاً به آن بر میخوریم این است که «در برخوردمان با دین گیج میشویم.» یعنی جایگاه خیلی از گزاره ها را نمیدانیم. و رابطه هایشان را با هم درک نمیکنیم. و تبعاً هر چند وقت یکبار، وقتی متوجه میشویم که «وای به ما! چه قدر در مسلمانی خویش ضعیفیم!» و جو گیر میشویم که «باید مسلمان واقعی بشوم.»، یک حجم عظیم از الاهیات میبینیم که در تمامشان لنگ میزنیم و به خاطر نفهمیدن جایگاه گزاره ها،مسائل برایمان گاهی خیلی گیج کننده میشوند و معمولاً اعصابمان خورد می شود و عاقبت هم همه چیز را ارجاع میدهیم به ظهور موفور السّرور حضرت(عج).
در این یادداشت میخواهم یک دسته بندی کلّی از محتویات دین را ارائه کنم که آن را جناب آقای جعفریان، معلّم دوران دبیرستانم، زمانی که داشت تفسیر شهید مطهری را راجع یکی از سوره های قرآن میگفت، یادمان داد و خداوند شاهد است که در این چند ساله، به عنوان یک ابزار شناختی خیلی خوب برایم راه گُشا بوده است. بسم الله...
در این دسته بندی مفاهیم دین به سه بخش تقسیم میشوند:
1-اصول عقاید
2-فقه
3-اخلاق
اصول عقاید: مسلمان بودن انسان به این بخش بستگی دارد. انسان ممکن است، مسلمان باشد، ولی «فقه» و «اخلاق» را عمل نکند. امّا انسانی که اصول عقاید را قبول نداشته باشد، در اصل سلامش شک ایجاد میشود. اصول عقاید، تقلید کردنی نیستند و هر کس باید خودش در مورد آنها به نتیجه برسد. البته تقلید از دیگران در مورد اینکه آنها چگونه راه را طی کرده اند خوب است. امّا مثلاً اینکه کسی بگوید: من خدا را قبول دارم، چون که فلانی میگوید، غلط است.
اصول عقاید 5تایند که از بچگی آنها را به اسم اصول دین میشناسیم: توحید و نبوت و معاد، امامت و عدل. (البته گفتنی است که عدل و امامت فقط در تشیع، جزو اصول دین حساب میشود و خیلی از فرق هایی که بین جوامع شیعی و سنّی میبینیم از همین دو اصل نشأت میگیرد. فتأمّل!)
اصول عقاید چهار چوب کلّی اسلام است و فضایی که در آن تنفس میکنیم.
راجع به اصول بیشتر صحبت نمیکنم. چون میدانم، همه ی مان، آن ها را در دوران تحصیلی به کرّات خوانده ایم و الآن، نشخوار فکری همانها، خیلی بیش از آنچه که من بگویم اطلاع به دست میدهد.)
فقه: تقریباً همان چیزی که به عنوان رساله ی عملیّه میشناسیم. فقه، حداقل های زندگی مسلمان را تعیین میکند. یعنی: « ای انسان مسلمان! یک سری کار هست که اگر میخواهی مسلمان باشی باید عیناً انجام بدهی.» فقه، احکام زندگی، و اعمال انسان را در 5 دسته ی اصلی تقسیم بندی میکند: واجب، مستحب، مباح، مکروه و حرام. نام دیگر فقه فروع دین است. خلاصه و کلیتش همان 10 است که در بچگی یادمان داده اند: تولّا، تبرّا، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکات، امر به معروف و نهی از منکر
امّا در اصل، حدود 55باب فقهی داریم. برای زندگی فقهی، چند راه داریم: اجتهاد، تقلید، احتیاط.
اخلاق: راه رسیدن به حداکثرهای دین است. یعنی اگر کسی میخواهد تعالی پیدا کند، زندگی فقهی، کفاف کارش را نمیدهد. -البته، وعده ای که داده اند این است که اگر مسلمان به فقه به طور کامل عمل کند، رستگار خواهد شد. اخلاق، زندگی را به عنوان یک مسیر میبیند که یک سمت آن به خدا و یک سمت آن به عدم میرسد. انسان در وسط این مسیر قرار دارد. در راه، منازلی وجود دارد که انسان با عبور از آنها به مقصد میرسد. در راه رسیدن به خدا موانعی هم هست که باعث دوری و گمراهی انسان میشوند. بعضی از مسائلی که در اخلاق مطرح میشوند: محبت، توبه، حضور قلب، تکبر، غفلت، یقین، علم، خضوع و خشوع، ذکر و...
یک مثال برای درک فرق اخلاق و فقه: در فقه، چیزی وجود دارد به اسم نماز. احکام فقهی راجع نماز، میگوید: وضو بگیر، لباست نجس نباشد، نماز صبح دو رکعت است، خوب است اگر اذان هم بگویی. حمد و سوره را مردها با صدای بلند بخوانند و زن ها با صدای آرام و... امّا احکام اخلاقی نماز چیز دیگری است: از یاد خدا غافل مباش، خاضع باش، عاجزانه او را بخوان و...
درباره ی روابط اجزای دسته بندی، در یادداشتهای بعدی توضیح خواهم داد.
دیروز بازی فوتبال دربی بود. یک بازی پر هیجان و نفس گیر. به لطف خدا، من فوتبالی نیستم. لکن، دیروز به علّت شرایطی، نشستم پای تلویزیون و بعد از چند سال، یک مسابقه ی فوتبال را -آن هم به طور نصفه و نیمه- تماشا کردم. بازی تا دقیقه ی 90، با نتیجه ی 0-0 پیش رفت و در دو نیمه ی اضافه، استقلال، با سه گل، پرسپولیس را بُرد. در حاشیه ی بازی یک مسابقه ی پیامک هم در حال برگزاری بود و سوآل آن چنین بود: «شما طرفدار کدام یک از دو تیم هستید؟ برای انتخاب استقلال عدد 1 و پرسپولیس عدد 2 را به شماره ی فلان ارسال کنید.» در اواخر مسابقه، گزارشگر مسابقه اعلان کرد که بیش از 3میلیون و 600هزار نفر در مسابقه شرکت کرده اند و مسابقه تا پایان برنامه ی تلویزیونی ادامه دارد. 3میلیون و 600هزار نفر!
***
فوتبال -در ایران همان ورزشی است که بوی تعفّن کثافت کاری های حاشیه ای ش مشام همه را، حتّا کسانی که فوتبالی نیستند را آزار میدهد!
***
یادم می آید اولین روز از مسابقات جام جهانی 2006 بود که یک کشتار فجیع در یک گوشه ی دنیا اتّفاق افتاد خبر آن در حاشیه ی اخبار جام جهانی قرار گرفت و عمده ی کسانی هم که خبر را شنیدند، تحت تأثیر اخبار جام جهانی، هیچ احساس خاصی نسبت با فاجعه پیدا نکردند. آن روز نهارمان ماکارونی بود. و غذا کوفتم شد. و هنوز، وقتی یاد آن روز می افتم، اوقاتم تلخ می شود. کشتار فجیعی بود.
***
یا قرمز، یا آبی. می توانی بنفش، سبز، نارنجی، سفید، مشکی و ... هم باشی. امّا عاقبتت از سه حالت خارج نیست: یا قرمز، یا آبی، یا زباله دان تاریخ فوتبال. حتّا اگر علی پروین باشی!
***
چیزی هست به اسم عقل. که هر مخلوقی، به قدری از آن بهره دارد و عقل کلّ مخلوقات، پیامبر اکرم(ص) است.
ایران، در بعضی رشته های ورزشی، افتخارات جهانی بسیاری دارد. در بعضی اول هستیم و در بعضی جزو تاپ-10 و در بعضی، جزو تاپ-20. مثل: کشتی فرنگی، وزنه برداری، والیبال، فوتسال، تکواندو، شطرنج و...
در فوتبال امّا بنابر آماری که در دانش نامه ی «غیر معتبر» ویکی پدیا دیدم، رتبه ی 42 هستیم و بنابر آمار فدراسیون جهانی فوتبال در سال 2009، تیم ذوب آهن ما با رتبه ی 118، و استقلال با رتبه ی 217 و سپاهان با رتبه ی 222، به عنوان برتری تیم های کشور شناخته شدند.
گفتم که عقل مراتبی دارد و مراتب پایین همان عقل، یعنی در صورتی که خیلی عاقل نباشیم و آی.کیویمان هم بالا نباشد و...، حکم می کند، به هر چیز به اندازه ی خودش بها بده. امّا بودجه بندی ها و نقل و انتقال ثروت در فوتبال، به مراتب بیش از بقیه ی ورزش هاست.
و من خیلی خوش بینانه به فوتبال نگاه کردم. و گرنه، گمان نمیکنم که عقل نبوی، چیزی به اسم فوتبال را عقلائی بداند. و قس علی هذا راجع بقیه ی ورزش های قهرمانی.
***
و خلاصه این که سالی چند بار، لیگ های مختلف در جهان برگزار میشود و هر چهار سال یکبار جام جهانی برگزار می شود و چیزی به اسم 90 ایجاد می شود و یک عالمه نشریه و سایت و برنامه ی تلویزیونی و تجارت و لهو و لعب و غفلت و غفلت و غفلت...
***
و سیاسیون یاد گرفته اند برای دفع آشوب های احتمالی انجام هر کاری که ممکن است آشوب زا باشد، یک شوک فوتبالی به جوامع بدهند و با خیال راحت کار خود را انجام دهند.
***
و فوتبال به هیجان و خشم دامن میزند. و ظرفیت هیجان و خشم آدمی را بالا میبرد و لذا روز به روز باید هیجان فوتبال و سایر چیزهای مهیج بالاتر برود تا از جای دیگر بیرون نزند. و اگر یک وقت ظرفیت هیجان و خشم بالا رفت و ارضا نشد، ممکن است فاجعه ی خمینی شهر به وجود بیاید.
***
و شاید اگر مارکس هم اکنون زنده بود، آن نظر معروفش را عوض میکرد و با شدتی بیشتر از قبل، فریاد می کشید:
«فوتبال، افیون توده هاست.»
با سلام و پوزش از تأخیر و اظهار اینکه خیلی دوست دارم مطلب بنویسم و اظهار اینکه تنبل شده ام و دستم به نوشتن نمیره و...
قرار بود در این وبلاگ، درباره ی الگویی برای زندگی شیعیان مولا، در این زمانه ی کوفتی بنویسم. یک عالمه هم -حدود یک سررسید- ایده و... برای کار داشتم. ولی، خب، چنین شد که می بینید. عذر خواهانم.
مطلبی که درباره ی سبک زندگی مذکور به ذهن می رسد، الگوی زندگی جهادی است که معصوم (ع)، کار دنیا و آخرتتان درست نمی شود، الّا با جهاد. حالا، اینکه سبک زندگی جهادی چیست، خودش یک دنیا حرف است.
و فقط میدانم که مختصات چنان زندگی ای با زندگی الآن ما فرق دارد. مثلاً اهالی آن زندگی، تا جایی که من فهمیده ام، هیچ کدامشان گرفتار خانه نبوده اند. یعنی که در زندگی هر کدامشان، حداقل یکبار، پدیده ای به اسم هجرت رخ داده و از جایی به جای دیگر رخت بسته اند.. چیزی شبیه پرستوی مهاجر!
«بصیرت» یعنی بدانیم شمری که سر از امام حسین(ع) برید، «جانباز جنگ صفین» است...
امام خامنه ای
*
جمله ی بالا را یکی از دوستان وبلاگی، با اسم مستعار «یار دبستانی»، در آن یکی وبلاگم، به عنوان کامنت برایم گذاشته. جمله ی پر مغزی به نظرم رسید، لذا آن را به عنوان پست، گذاشتم...
بعد از این همه تأخیر نوروزانه، سلام علیکم...
امسال،تقریباً همه ی مان در ایام نوروز به هم می گفتیم:«عیدتان مبارک» و می خندیدیم و شادان بودیم. امّا اگر عقلمان می رسید و اهل فهم بودیم و مؤمن جهادی بودیم، تا رهبرمان در پیام نوروزی می گفت «ف»، فرحزاد که هیچ، می رفتیم فلسطین!
امسال، اگر «شرف» داشتیم، لا اقل موقع دید و بازدید عید، آن هم نه در همه ی جمع های عمومی، بلکه در جمع های خصوصی خودمان، در کنار صحبت از «نقی» و «فامیل دور» صحبتی هم از شیعیان بحرین می کردیم. صحبتی هم از مردم یمن می کردیم. «اللهم العن آل سعود»ی می گفتیم. «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین»ی می گفتیم. لااقل در حرفهای جدی، نه؛ در شوخی هایمان می گفتیم «امسال شیعیان عید ندارند.»
فجایع بحرین، خون به دل هیچ کداممان نکرد. تجاوز حرامزاده های وهابی به یک سرزمین شیعی، دلمان را نلرزاند. حمله ی آمریکا -که شیطان بزرگ می خوانیمش- به لیبی اعصابمان را به هم نریخت. عوض اینکه تأسف بخوریم بر «بی غیرتی مان»، به سوتی های معمّر قذافی خندیدیم.
***
+ در بی ربطی: اواخر سال 89، اهانت چند ثانیه ای کلامیِ یک جوان خام لباس شخصی(!) متحجرِ صاحبِ هزار انگ، به سرکار علیّه، خانم فائزه ی هاشمی -که به نظرم کار بدی بود- خیلی ها را برآشفته کرد و واداشت به نامه ی سرگشاده نویسی و خط و نشان کشی و «وااسلاماه گفتن» و «دفاع از حریم ارزش های اخلاقی و دینی» و... و همه ی مان دیدیم و شنیدیم.
اما یک سؤال کوچک مطرح است. آیا «اسلام» و «انقلاب» و «امام خمینی(ره)» و «رهبر انقلاب»، به اندازه ی فائزه برایشان اهمیت نداشت که در 8ماه، حمله ی همه جانبه به این ها، سکوت کردند و یک کلام دفاع که هیچ، تقاضای آتش بس هم نکردند و حدیث «کن فی الفتنه کابن اللبون» را خواندند؟!
***
خلاصه که این رسمش نیست!