تصویری از عاشورای امسال، چند روز است که عجیب دارد روی مغزم رژه می رود و تا حدودی تصویری واقعی را از عزاداری سیدالشهدا(ع) نشانم داده است.
عصر عاشورا به هیئت عشاق الحسین(ع) رفته بودم. البته مداح اصلی هیئت نبود و به کربلا رفته بود. -خوش به حالش-. اواسط عزاداری بود که به دلیل تنگی نفس -که چند وقت است اذیتم می کند- آمدم بیرون. توی حیاط نشسته بودم و داشتم لباس هایم را تنم می کردم که دیدم جمعیت جلوی ورودی حسینیه کنار رفتند و پیرمردی ته ریش دار، با پیشانی شکسته و صورت پر خون-با بالا تنه ی عریان- و چشمی گریان، از حسینیه بیرون آمد و با پاهای برهنه به کوچه رفت تا در حیاط خانه ی روبرویی سرش را بشوید و پانسمان کند. تا اینجای کار همه چیز طبیعی بود و عادی. لباسم را که پوشیدم و به خیابان آمدم تصویری را دیدم که روی مخم راه می رود:
پیرمرد، گوشه ی کوچه استاده بود و در حالی که پیراهن و زیرپیراهنی به تن نداشت و یک شال انداخته بود روی دوشش -زخم سرش را هم با یک شال مشکی بسته بود- داشت سیگار می کشید و آرام آرام گریه می کرد.
با دیدن این صحنه مو به تنم راست شد و فهمیدم که عزای امام حسین(ع) خیلی چیزها سرش نمی شود...
***
اَلسَّلامُ عَلی مَن بَکَتهُ مَلیکُ السَّماءِ...