خداوند ـ عزّوجلّ ـ به داوود علیه السلام وحی کرد :«ای داوود ! به من شادمان باش و از یادم لذّت ببر و با مناجات من متنعّم شو که به زودی، خانه را از فاسقانْ خواهم پرداخت ولعنت خود را بر ظالمان قرار خواهم داد» . [امام صادق علیه السلام]
اقلیت
یک سوزن به خودمان!
جمعه 89 آذر 19 , ساعت 1:35 عصر  

این یادداشت را برای یک نشریه ی قزوینی نوشته ام:

1. دست آدم که کثیف باشد، مداد و خودکارش هم کثیف می­شود و نوشته­ی آدم را کثیف می­کند. چشم و گوش خواننده­ای هم که نوشته را می­خواند، اگر حواس­ش نباشد، کثیف خواهد شد...

2. عادت کرده­ایم که همیشه به اصلاح دیگران بپردازیم. در امر به معروف و نهی از منکر هم، بر عکس سایر موقعیت­ها که بر بقیه سبقت می­گیریم، بقیه را بر خودمان مقدم می­داریم. شاهد مثال هم، آن­قدر دور و بر همه­ ی مان ریخته که گفتن ندارد.

کاش مشکل­مان فقط همین بود. کاش وقتی می­خواستیم بقیه را درست کنیم، «درست»، درست­شان می­کردیم! در اصلاح کردن (به قول یکی از دوستان)، دچار یک فحشای واژه ­گانی شده­ایم!

 یک مثال مبتلا به: فرض بگیریم یک دختری هست که وضع حجاب­ش نامناسب است و موهاش را 5 سانتی­متر از روسری­اش بیرون می­گذارد. خدا را قبول دارد، شیعه است، نمازش را -ولو با مانتو و آرایش و... می­خواند- ، روزی 2 صفحه متن عربی و ترجمه­ی پارسی قرآن را می­خواند، محرم و صفر به هیئت امام حسین(ع) می­آید، ایام فاطمیّه برای بی­بی فاطمه(س) عزاداری می­کند، در ماه رمضان تا جایی که بدن­ش جواب دهد روزه می­گیرد. «ریشو»ها و «چادری»ها را هم آدم­های خوبی می­داند که از او خیلی بهترند. در ضمن، مسجد که می­خواهد برود، موهاش را داخل می­گذارد!

امثال کِیسِ (case) فوق را حتماً -با کمی بالا و پایین- زیاد دیده­اید.

در ادامه­ی مثال: بابت حجاب­ش، احساس خطر می­کنیم و تصمیم می­گیریم که هدایت­ش کنیم. تا به حال به نوع کارهای­مان فکر کرده­اید؟ یا یک گشت ارشاد می­گذاریم که ادب­ش کند، یا می­رویم و می­گوییم چون بی­حجابی، با سایر حیوانات فرقی نداری، یا با بد اخلاقی می­گوییم­ش: موها­ت را بگذار تو و...  بعدش هم افتخار می­کنیم که نهی از منکرش کرده­ایم.

تا به حال فکر کرده­ایم که: گیریم الآن حجاب­ش را جلوی ما درست کرد، امّا بعداً چه؟ این برخورد ما چه تأثیری رویش گذاشت؟ بعد از این نسبت به تیپ و قیافه­های مذهبی چه فکری خواهد داشت؟ از این به بعد آن­ها را به عنوان «آدم­هایی به­تر از من» خواهد شناخت یا به عنوان «آدم­هایی بی­شعور و عوضی»؟ آیا اگر 3-4 بار با او این چنین برخوردهایی شود، کم­کم بقیه­ی کارهای مذهبی اش را نیز -یا از سر لج­بازی و یا از سر دل­زده­ گی- کنار نخواهد گذاشت؟

شاید بگویید برای ما مهم است که کار انجام شود و اصلاً مهم نیست که چه راجع­مان فکر کند. این حرفِ خیلی خوبی است. امّا آیا این حرف، نوع کار ما هم توجیه می­کند؟

شاید بعضی­ها، نویسنده­ی این چند خط را به «طرف­داری از بی­بند و باری» متهم کنند. مهم نیست. امّا، باور کنید این راه­ش نیست. اگر این راه­ش بود، چرا تا به حال با این­همه گشت ارشاد و... کار، درست نشده است و روز به روز بدتر شده است؟

+سوآل: چرا همیشه وقتی بحث امر به معروف و نهی از منکر می­شود اولین مصداقی که به ذهن­مان می­آید وضع حجاب و لباس و موی دختران و پسران است و اکثر اوقات، امر به معروف و نهی از منکرمان به همین مسائل جزئی منتهی می­شود و بالاتر نمی­رود؟ آیا پدیده­های دیگر، مثل: اسراف، رباخواری، کم­فروشی، دروغ، نقض قوانین، غیبت، تهمت و هزار کوفت و زهرمار(!) از مصادیق «منکر» نیستند؟ یا کم اهمیت­تر هستند از حجاب؟

تا به حال، چند بار اتفاق افتاده که با صدا و سیما تماس بگیریم و بگوییم که لطفاً فلان برنامه­ی­تان را اصلاح کنید؟ چند بار تا به حال جنبش اجتماعی راه انداخته­ایم که «بانک­داری اسلامی» می­خواهیم؟ چندبار دانش­جویان از سران سه قوه توضیح خواسته­اند که «پی­گیری مطالبات ره­بر درباره­ی عدالت» چه شد؟

همیشه گفته­ایم «زنا» و «خود ارضایی» و «لواط»، کارهای بسیار قبیحی هستند و جای کسانی که این کار را می­کنند در  جهنم است. امّا تا به حال چند بار قدمی برداشته ایم تا «ازدواج» را تسهیل کنیم؟ به دولت و حکومت کاری نداریم. فرض کنید در خانواده­ی­تان پسر و دختری بخواهند ازدواج کنند و تصمیم بگیرند که یک­سری از مراسم را به خاطر خرج زیاد برگزار نکنند. آیا کسی به آن­ها اجازه­ی این کار را خواهد داد؟ آیا این تصمیم آن­ها با بدترین برخوردها مواجه نخواهد شد؟ آیا این­طور نیست که خانواده­های طرفین، سعی می­کنند تا حدّ ممکن، «هم­دیگر را بدوشند!».

تازه؛ گیریم که زوج جوانی توانستند سنت­های دست و پا گیر را دور بزنند. آیا در جمع­های خصوصی خودمان نخواهیم گفت «لابد دختره یک عیبی داشته که قبول کرده»، «چه­قدر اُمّل!»، «لابد گدایند»و...

 همین کارها را می­کنیم که عاقبت کارمان به جایی می­رسد که عاقبت، جوانان به این نتیجه می­رسند که خدا 2 عذاب بزرگ دارد: ازدواج و جهنم! و دختر و پسر از آن فراری­اند و...

آیا دل رسول­الله(ص) از این کارهای ما راضی است؟    

3. امام حسین(ع) برای سپاه­ش «عبد» می­خواهد، نه «عابد». فرق عبد و عابد، می­شود فرق «غلام سیاهِ بد بو» و «ضحّاک مشرقی». فرق «وهب مسیحی» با «شُریح».

ضحّاک انسان عابدی بود. «ریشو» بود و احتمالاً پیشانی­اش هم پینه بسته بوده. تا ظهر عاشورا هم با امام(ع) بوده، ولی وقتی می­بیند که یاران امام(ع) دارند، تمام می­شوند، اجازه می­گیرد و می­رود و خود را نجات می­دهد. امّا غلام سیاه امام حسین(ع): نام و نشانی نداشت. امام(ع) به او گفت که تو قرار بود در شادی­ها کنار ما باشی و حالا روز سختی ماست. برات اسب و توشه آماده کرده­ام.  برو که در راه خدا آزادی. غلام(ره) بغض کرد و گفت:«آقاجان! من عمری کاسه­لیسِ سفره­ی شما بوده­ام. حالا رهاتان کنم کجا بروم؟ درست است است که سیاه و بدبویم. امّا می­توانم کمک­تان کنم.» و تا مرگ کنار امام(ع) جنگید. راجع وهب و شریح هم: شریح که انسان عابد و موجهی بود، حُکم به ارتداد امام(ع) داد و وهبِ ارمنی که چند روز بیش­تر از اسلام­ش نمی­گذشت، به پای امام(ع) جان داد. غلام سیاه و وهب به جایی رسیدند که امام زمان به آن­ها سلام می­دهد.

«عابد» کسی است که برای خودش دفتر و دستکی دارد و «عبد» کسی است که گوش به حرف امام(ع) زمان­ش است و از خودش، در برابر او اراده­ای ندارد. هر که خواهان است، بسم الله...

4. کمی تاریخ بگویم؛ گرچه که به قول یکی از دوستان: تاریخ را برای نخواندن نوشته­اند!

می­دانید درد ما چیست؟ امام حسین(ع) در جنگ با امپراتور روم و ایران کشته نشد، «مسلمانان» او را کشتند. شُرَیحِ قاضی­ای که سوابق زیادی در اسلام داشت و توسط حضرت علی(ع) منصوب شده بود، حکم به ارتدادش داد. حسین(ع) را به نام دفاع از کیان اسلام کشتند. شمر(لع) که این همه لعنت­ش می­کنیم، یک زمانی -نه چندان دور از کربلا- در جنگ صفین، در رکاب حضرت امیر(ع) علیه پدر یزید(لع) شمشیر می­زد. عمر سعد، اخلاق درس می­داده. وقتی دستور قتل امام حسین(ع) را به­ش دادند، گفت: محال است که قبول کنم! یزید را امیرالمؤمنین(ع) می­خوانده­اندش.

تمام امامان ما(ع) را مسلمانان کشتند و نه کفار. استخوان در گلو یعنی همین. بیش­تر بگویم؟ آیا بس نیست؟

مطلب تلخ تر این است که اگر مقدار اعمال ما و خیلی از آن­هایی که الآن لعنت­شان می­کنیم را توی ترازو بریزیم، مثل فیل و فنجان می­شود. اعمال ما فنجان و اعمال آن­ها فیل. شاید اگر ما جای ضحاک مشرقی در کربلا می­بودیم، هنگام فرار، به جای اینکه با اسب خودمان فرار کنیم، اسب امام(ع) را می­دزدیدیم تا سریع­تر بتوانیم فرار کنیم!

5. بدبختیم. امّا نمی­خواهیم قبول کنیم که بدبختیم؛ و تا باور نکنیم که بی­چاره­ایم، دست­مان را نمی­گیرند. دل­مان خوش است به 17رکعت نماز روزانه که حواس­مان در آن به همه­جا هست الّا خدا. دل­مان خوش است به روزه­ای که فقط به بُعد شکمی­اش توجه داریم و بهانه­ای­است برای پرخوری. دل­مان خوش است به 200 تومان پولی که سَرِ صبح می­اندازیم توی صندوق صدقات. دل­مان خوش است به خودمان. غیر از این است؟

6. سید جمال­الدین اسدآبادی(ره) جمله­ای گفته که اوضاع ما را می­گوید: «اَلإِسلامُ محجوبٌ بالمسلمینِ» یعنی: اسلام یک حجاب بیش­تر ندارد و آن خود مسلمین هستند!

7. علّامه­ی شهید مطهری(ره) در ذیل تفسیر آیه­ی 8 سوره­ی صف می­گویند:

«...پیغمبر(ص) فرمود: قرآن و اسلام جاری می­شود مثل جریان ماه و خورشید؛ یعنی همان­طور که ماه و خورشید هر روزی و ساعتی به منطقه­ای می­تابد، اسلام هم به منطقه­ای می­تابد. این­طور نیست که قول داده باشند همیشه اسلام مثلاً باید در ایران باشد، همیشه در عراق و یا مصر باشد؛ این خود مردم هستند که باید آن را حفظ کنند. اگر مردم کفران نعمت کنند اسلام از این­جا می­رود؛ ولی از دنیا نمی­رود. از دنیا نخواهد رفت و زمان خواهد گذشت تا بالأخره همه­ی دنیا روزی این حقیقت را بپذیرد. چون حقیقت است و دنیا رو به تکامل می­رود، در نهایت همه­ی دنیا این حقیقت را خواهد پذیرفت....»  

به نظرم کمی تکلیف­مان روشن شد.

8. «چه کار کردیم که ماندیم بی­سرپرست؟ اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمی­کردیم و نکردیم و نخواهیم کرد. حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر ما خودمان را اصلاح می­کردیم، به این بلاها مبتلا نمی­شدیم. ما می­خواهیم هر چه دل­مان می­خواهد بکنیم؛ امّا دیگران، نه، حق ندارند به ما اسائه­(بدی)­ای بکنند. ما به خودمان، به نزدیکان­مان، به دوستان­مان هر چه بکنیم، بکنیم؛ امّا دیگران، دشمنان، حق ندارند با ما بکنند. بابا! اگر ما خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمی­خواهیم درست بکنیم، امّا از کسی هم نمی­خواهیم آزار ببینیم. بابا! آن­هایی که طبع­شان آزار است، جز این­که یک «کافی» و یک «حافظ» جلوگیری کند، کار خودشان را می­کنند. ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه می­رفتیم، چه کسی امیرالمؤمنین(ع) را می­کشت؟ چه کسی حسین بن علی(ع) را می­کشت؟ چه کسی این کسی را که حالا هست، 1000 سال، این را مغلول الیدین­ش(دست­بسته) کرد؟ ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح کنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج، همه­ی بشر اصلاح می­شود.

ما می­خواهیم اگر دل­مان خواست دروغ بگوییم. امّا کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید. ما ایذاء(اذیت) بکنیم دوستان خودمان، خوبان را، امّا بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.

بابا! با خدا بساز، کار را درست می­کند. چرا در خلوت و جلوت، دل­ت هرچه می­خواهد می­کنی؟ فرمود: اَلا اُخبِرُکُم بِداءِکُم وَ دَواءِکُم؟ داءُکم الذُّنوبُ و دَواءُکُم الإِستِغفارُ.»

آیت الله محمد تقی بهجت(ره)

9. می­دانم این یادداشت پراکنده شد، ببخشید. عذر می­خواهم.


نوشته شده توسط علیرضا محبی | نظرات دیگران [ نظر] 
هو

اقلیت

علیرضا محبی
اوقات شرعی
فهرست اصلی

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

مرداد 89
تیر 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
بهمن 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
شهریور 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
لوگوی وبلاگ من

اقلیت
لینک دوستان من

ع.ش.ق(خواهر بزرگتر اقلیت)
صفحات اختصاصی

پایگاه‏های گرافیکی
پایگاه‏های خبری تحلیلی
ناشران
هیئت‏ها
وبلاگ‏های باحال
پای‏گاه‏های اینترنتی چهره‏ها
پای‏گاه‏هایی در باب کتاب
بانک‏های صوتی و تصویری
مجلاتی که بد نیست بخوانیم
پای‏گاه‏های اینترنتی چهره‏ها
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

روز سوم پیامبر (ره)
و اذکر فی الکتاب اسماعیل
مشتری‏های عجیب و غریب من
جنگ اصلی
شکایتی که شاخص کفر و ایمان است
انّا لله
جدید جدید - صهبای اردو جهادی
در جدایی فلسفه و حکمت
تأملی در باب جدایی نادر از سیمین..
نکاتی عجیب از احادیثی غریب
الحمدلله
[عناوین آرشیوشده]