تصویری از عاشورای امسال، چند روز است که عجیب دارد روی مغزم رژه می رود و تا حدودی تصویری واقعی را از عزاداری سیدالشهدا(ع) نشانم داده است.
عصر عاشورا به هیئت عشاق الحسین(ع) رفته بودم. البته مداح اصلی هیئت نبود و به کربلا رفته بود. -خوش به حالش-. اواسط عزاداری بود که به دلیل تنگی نفس -که چند وقت است اذیتم می کند- آمدم بیرون. توی حیاط نشسته بودم و داشتم لباس هایم را تنم می کردم که دیدم جمعیت جلوی ورودی حسینیه کنار رفتند و پیرمردی ته ریش دار، با پیشانی شکسته و صورت پر خون-با بالا تنه ی عریان- و چشمی گریان، از حسینیه بیرون آمد و با پاهای برهنه به کوچه رفت تا در حیاط خانه ی روبرویی سرش را بشوید و پانسمان کند. تا اینجای کار همه چیز طبیعی بود و عادی. لباسم را که پوشیدم و به خیابان آمدم تصویری را دیدم که روی مخم راه می رود:
پیرمرد، گوشه ی کوچه استاده بود و در حالی که پیراهن و زیرپیراهنی به تن نداشت و یک شال انداخته بود روی دوشش -زخم سرش را هم با یک شال مشکی بسته بود- داشت سیگار می کشید و آرام آرام گریه می کرد.
با دیدن این صحنه مو به تنم راست شد و فهمیدم که عزای امام حسین(ع) خیلی چیزها سرش نمی شود...
***
اَلسَّلامُ عَلی مَن بَکَتهُ مَلیکُ السَّماءِ...
این یادداشت را برای یک نشریه ی قزوینی نوشته ام:
1. دست آدم که کثیف باشد، مداد و خودکارش هم کثیف میشود و نوشتهی آدم را کثیف میکند. چشم و گوش خوانندهای هم که نوشته را میخواند، اگر حواسش نباشد، کثیف خواهد شد...
2. عادت کردهایم که همیشه به اصلاح دیگران بپردازیم. در امر به معروف و نهی از منکر هم، بر عکس سایر موقعیتها که بر بقیه سبقت میگیریم، بقیه را بر خودمان مقدم میداریم. شاهد مثال هم، آنقدر دور و بر همه ی مان ریخته که گفتن ندارد.
کاش مشکلمان فقط همین بود. کاش وقتی میخواستیم بقیه را درست کنیم، «درست»، درستشان میکردیم! در اصلاح کردن (به قول یکی از دوستان)، دچار یک فحشای واژه گانی شدهایم!
یک مثال مبتلا به: فرض بگیریم یک دختری هست که وضع حجابش نامناسب است و موهاش را 5 سانتیمتر از روسریاش بیرون میگذارد. خدا را قبول دارد، شیعه است، نمازش را -ولو با مانتو و آرایش و... میخواند- ، روزی 2 صفحه متن عربی و ترجمهی پارسی قرآن را میخواند، محرم و صفر به هیئت امام حسین(ع) میآید، ایام فاطمیّه برای بیبی فاطمه(س) عزاداری میکند، در ماه رمضان تا جایی که بدنش جواب دهد روزه میگیرد. «ریشو»ها و «چادری»ها را هم آدمهای خوبی میداند که از او خیلی بهترند. در ضمن، مسجد که میخواهد برود، موهاش را داخل میگذارد!
امثال کِیسِ (case) فوق را حتماً -با کمی بالا و پایین- زیاد دیدهاید.
در ادامهی مثال: بابت حجابش، احساس خطر میکنیم و تصمیم میگیریم که هدایتش کنیم. تا به حال به نوع کارهایمان فکر کردهاید؟ یا یک گشت ارشاد میگذاریم که ادبش کند، یا میرویم و میگوییم چون بیحجابی، با سایر حیوانات فرقی نداری، یا با بد اخلاقی میگوییمش: موهات را بگذار تو و... بعدش هم افتخار میکنیم که نهی از منکرش کردهایم.
تا به حال فکر کردهایم که: گیریم الآن حجابش را جلوی ما درست کرد، امّا بعداً چه؟ این برخورد ما چه تأثیری رویش گذاشت؟ بعد از این نسبت به تیپ و قیافههای مذهبی چه فکری خواهد داشت؟ از این به بعد آنها را به عنوان «آدمهایی بهتر از من» خواهد شناخت یا به عنوان «آدمهایی بیشعور و عوضی»؟ آیا اگر 3-4 بار با او این چنین برخوردهایی شود، کمکم بقیهی کارهای مذهبی اش را نیز -یا از سر لجبازی و یا از سر دلزده گی- کنار نخواهد گذاشت؟
شاید بگویید برای ما مهم است که کار انجام شود و اصلاً مهم نیست که چه راجعمان فکر کند. این حرفِ خیلی خوبی است. امّا آیا این حرف، نوع کار ما هم توجیه میکند؟
شاید بعضیها، نویسندهی این چند خط را به «طرفداری از بیبند و باری» متهم کنند. مهم نیست. امّا، باور کنید این راهش نیست. اگر این راهش بود، چرا تا به حال با اینهمه گشت ارشاد و... کار، درست نشده است و روز به روز بدتر شده است؟
+سوآل: چرا همیشه وقتی بحث امر به معروف و نهی از منکر میشود اولین مصداقی که به ذهنمان میآید وضع حجاب و لباس و موی دختران و پسران است و اکثر اوقات، امر به معروف و نهی از منکرمان به همین مسائل جزئی منتهی میشود و بالاتر نمیرود؟ آیا پدیدههای دیگر، مثل: اسراف، رباخواری، کمفروشی، دروغ، نقض قوانین، غیبت، تهمت و هزار کوفت و زهرمار(!) از مصادیق «منکر» نیستند؟ یا کم اهمیتتر هستند از حجاب؟
تا به حال، چند بار اتفاق افتاده که با صدا و سیما تماس بگیریم و بگوییم که لطفاً فلان برنامهیتان را اصلاح کنید؟ چند بار تا به حال جنبش اجتماعی راه انداختهایم که «بانکداری اسلامی» میخواهیم؟ چندبار دانشجویان از سران سه قوه توضیح خواستهاند که «پیگیری مطالبات رهبر دربارهی عدالت» چه شد؟
همیشه گفتهایم «زنا» و «خود ارضایی» و «لواط»، کارهای بسیار قبیحی هستند و جای کسانی که این کار را میکنند در جهنم است. امّا تا به حال چند بار قدمی برداشته ایم تا «ازدواج» را تسهیل کنیم؟ به دولت و حکومت کاری نداریم. فرض کنید در خانوادهیتان پسر و دختری بخواهند ازدواج کنند و تصمیم بگیرند که یکسری از مراسم را به خاطر خرج زیاد برگزار نکنند. آیا کسی به آنها اجازهی این کار را خواهد داد؟ آیا این تصمیم آنها با بدترین برخوردها مواجه نخواهد شد؟ آیا اینطور نیست که خانوادههای طرفین، سعی میکنند تا حدّ ممکن، «همدیگر را بدوشند!».
تازه؛ گیریم که زوج جوانی توانستند سنتهای دست و پا گیر را دور بزنند. آیا در جمعهای خصوصی خودمان نخواهیم گفت «لابد دختره یک عیبی داشته که قبول کرده»، «چهقدر اُمّل!»، «لابد گدایند»و...
همین کارها را میکنیم که عاقبت کارمان به جایی میرسد که عاقبت، جوانان به این نتیجه میرسند که خدا 2 عذاب بزرگ دارد: ازدواج و جهنم! و دختر و پسر از آن فراریاند و...
آیا دل رسولالله(ص) از این کارهای ما راضی است؟
3. امام حسین(ع) برای سپاهش «عبد» میخواهد، نه «عابد». فرق عبد و عابد، میشود فرق «غلام سیاهِ بد بو» و «ضحّاک مشرقی». فرق «وهب مسیحی» با «شُریح».
ضحّاک انسان عابدی بود. «ریشو» بود و احتمالاً پیشانیاش هم پینه بسته بوده. تا ظهر عاشورا هم با امام(ع) بوده، ولی وقتی میبیند که یاران امام(ع) دارند، تمام میشوند، اجازه میگیرد و میرود و خود را نجات میدهد. امّا غلام سیاه امام حسین(ع): نام و نشانی نداشت. امام(ع) به او گفت که تو قرار بود در شادیها کنار ما باشی و حالا روز سختی ماست. برات اسب و توشه آماده کردهام. برو که در راه خدا آزادی. غلام(ره) بغض کرد و گفت:«آقاجان! من عمری کاسهلیسِ سفرهی شما بودهام. حالا رهاتان کنم کجا بروم؟ درست است است که سیاه و بدبویم. امّا میتوانم کمکتان کنم.» و تا مرگ کنار امام(ع) جنگید. راجع وهب و شریح هم: شریح که انسان عابد و موجهی بود، حُکم به ارتداد امام(ع) داد و وهبِ ارمنی که چند روز بیشتر از اسلامش نمیگذشت، به پای امام(ع) جان داد. غلام سیاه و وهب به جایی رسیدند که امام زمان به آنها سلام میدهد.
«عابد» کسی است که برای خودش دفتر و دستکی دارد و «عبد» کسی است که گوش به حرف امام(ع) زمانش است و از خودش، در برابر او ارادهای ندارد. هر که خواهان است، بسم الله...
4. کمی تاریخ بگویم؛ گرچه که به قول یکی از دوستان: تاریخ را برای نخواندن نوشتهاند!
میدانید درد ما چیست؟ امام حسین(ع) در جنگ با امپراتور روم و ایران کشته نشد، «مسلمانان» او را کشتند. شُرَیحِ قاضیای که سوابق زیادی در اسلام داشت و توسط حضرت علی(ع) منصوب شده بود، حکم به ارتدادش داد. حسین(ع) را به نام دفاع از کیان اسلام کشتند. شمر(لع) که این همه لعنتش میکنیم، یک زمانی -نه چندان دور از کربلا- در جنگ صفین، در رکاب حضرت امیر(ع) علیه پدر یزید(لع) شمشیر میزد. عمر سعد، اخلاق درس میداده. وقتی دستور قتل امام حسین(ع) را بهش دادند، گفت: محال است که قبول کنم! یزید را امیرالمؤمنین(ع) میخواندهاندش.
تمام امامان ما(ع) را مسلمانان کشتند و نه کفار. استخوان در گلو یعنی همین. بیشتر بگویم؟ آیا بس نیست؟
مطلب تلخ تر این است که اگر مقدار اعمال ما و خیلی از آنهایی که الآن لعنتشان میکنیم را توی ترازو بریزیم، مثل فیل و فنجان میشود. اعمال ما فنجان و اعمال آنها فیل. شاید اگر ما جای ضحاک مشرقی در کربلا میبودیم، هنگام فرار، به جای اینکه با اسب خودمان فرار کنیم، اسب امام(ع) را میدزدیدیم تا سریعتر بتوانیم فرار کنیم!
5. بدبختیم. امّا نمیخواهیم قبول کنیم که بدبختیم؛ و تا باور نکنیم که بیچارهایم، دستمان را نمیگیرند. دلمان خوش است به 17رکعت نماز روزانه که حواسمان در آن به همهجا هست الّا خدا. دلمان خوش است به روزهای که فقط به بُعد شکمیاش توجه داریم و بهانهایاست برای پرخوری. دلمان خوش است به 200 تومان پولی که سَرِ صبح میاندازیم توی صندوق صدقات. دلمان خوش است به خودمان. غیر از این است؟
6. سید جمالالدین اسدآبادی(ره) جملهای گفته که اوضاع ما را میگوید: «اَلإِسلامُ محجوبٌ بالمسلمینِ» یعنی: اسلام یک حجاب بیشتر ندارد و آن خود مسلمین هستند!
7. علّامهی شهید مطهری(ره) در ذیل تفسیر آیهی 8 سورهی صف میگویند:
«...پیغمبر(ص) فرمود: قرآن و اسلام جاری میشود مثل جریان ماه و خورشید؛ یعنی همانطور که ماه و خورشید هر روزی و ساعتی به منطقهای میتابد، اسلام هم به منطقهای میتابد. اینطور نیست که قول داده باشند همیشه اسلام مثلاً باید در ایران باشد، همیشه در عراق و یا مصر باشد؛ این خود مردم هستند که باید آن را حفظ کنند. اگر مردم کفران نعمت کنند اسلام از اینجا میرود؛ ولی از دنیا نمیرود. از دنیا نخواهد رفت و زمان خواهد گذشت تا بالأخره همهی دنیا روزی این حقیقت را بپذیرد. چون حقیقت است و دنیا رو به تکامل میرود، در نهایت همهی دنیا این حقیقت را خواهد پذیرفت....»
به نظرم کمی تکلیفمان روشن شد.
8. «چه کار کردیم که ماندیم بیسرپرست؟ اشکال در این است که خودمان را اصلاح نمیکردیم و نکردیم و نخواهیم کرد. حاضر نیستیم خودمان را اصلاح بکنیم. اگر ما خودمان را اصلاح میکردیم، به این بلاها مبتلا نمیشدیم. ما میخواهیم هر چه دلمان میخواهد بکنیم؛ امّا دیگران، نه، حق ندارند به ما اسائه(بدی)ای بکنند. ما به خودمان، به نزدیکانمان، به دوستانمان هر چه بکنیم، بکنیم؛ امّا دیگران، دشمنان، حق ندارند با ما بکنند. بابا! اگر ما خودمان را درست بکنیم، خدا کافی است، خدا هادی است. ما خودمان را نمیخواهیم درست بکنیم، امّا از کسی هم نمیخواهیم آزار ببینیم. بابا! آنهایی که طبعشان آزار است، جز اینکه یک «کافی» و یک «حافظ» جلوگیری کند، کار خودشان را میکنند. ما اگر خودمان به راه بودیم، در راه میرفتیم، چه کسی امیرالمؤمنین(ع) را میکشت؟ چه کسی حسین بن علی(ع) را میکشت؟ چه کسی این کسی را که حالا هست، 1000 سال، این را مغلول الیدینش(دستبسته) کرد؟ ما خودمان حاضر نیستیم خودمان را اصلاح کنیم. اگر خودمان را اصلاح بکنیم، به تدریج، همهی بشر اصلاح میشود.
ما میخواهیم اگر دلمان خواست دروغ بگوییم. امّا کسی به ما حق ندارد دروغ بگوید. ما ایذاء(اذیت) بکنیم دوستان خودمان، خوبان را، امّا بدها حق ندارند به ما ایذاء بکنند.
بابا! با خدا بساز، کار را درست میکند. چرا در خلوت و جلوت، دلت هرچه میخواهد میکنی؟ فرمود: اَلا اُخبِرُکُم بِداءِکُم وَ دَواءِکُم؟ داءُکم الذُّنوبُ و دَواءُکُم الإِستِغفارُ.»
آیت الله محمد تقی بهجت(ره)
9. میدانم این یادداشت پراکنده شد، ببخشید. عذر میخواهم.